کوه نیستی ، اما صدایت که می زنم
شعر و شور و عشق به من باز می گردد . . .
برای دوست داشتنت
از من دلیل می خواهند نازنین
چشمانت را قرض می دهی !؟
خیلی دور هم که بروی نقطه نمیشوی
سه نقطه میشوی در شعرهایم !
یاد چشمهایت ، هنوز هم آتشم می زند
چه حقیرست این زمستان ، با تمام سرمایش . . .
” ماه همیشه پشت ابر نمیماند ”
گاهی پشت پلکهای تو
روی شانه من بخواب میرود . . .
تاپتاپِ قلبت
موسیقی بیکلامیست ، که روانشناسان
برایم تجویز کردهاند . . .
زمستان است
نیمکتی تنها در پارک نشسته است
من تنها بر نیمکت و تو تنها در من
می بینی ؟
چه در همیم و تنها ؟